زندگينامه پروفسور محمود حسابي

دسته بندي : کالاهای دیجیتال » رشته ریاضی (آموزش_و_پژوهش)

سال شمار زندگي پروفسور سيد محمود حسابي  ……………….2

ملاقات استاد با اينشتين……………………………….5

زندگي استاد در ايران…………………………………..9

ملاقات استاد با رضاخان………………………………..10

استد در وزارت فرهنگ………………………………… 11

نكته ها و لطايفي از زندگي استاد………………………… 12  

از زبان استاد ……………………………………….14 

مجموعه آثار ………………………………………15

ذرات تا بي نهايت ادامه دارند…………………………..   18

شرح آزمايش هاي انجام شده   ………………………….19

تصوير آزمايش استاد در اثبات تئوري بي نهايت بودن ذرات  ……..19 

منابع مآخذ  ………………………………………21

 

ملاقات استاد با انيشتين در اثبات تئوري بي نهايت بودن ذرات

از زبان استاد

موفق شدم در دانشگاه سوربن فرانسه با استاد برجسته اي مثل پروفسور فابري فيزيك بخوانم. با تلاش زياد، پس از سه سال دكتراي فيزيك گرفتم. در آن زمان، دانشگاه هاي امريكا تازه معرفي خودشان را شروع كرده بودند. به همين منظور، برگه هايي را پخش مي كردند تا دانشجويان داوطلب تنظيم كنند و به دانشگاه برگردانند. من هم مشخصات و اطلاعاتي را كه مي خواستند، در يكي از آن برگه ها نوشتم و با پست فرستادم. از ميان پانزده هزار داوطلبي كه تقاضا فرستاده بودند، به عنوان يكي از پنج نفري كه پاي درس اينشتين مي نشستند، انتخاب شدم. اين موفقيت يك از شيرين ترين خاصرات عمر من است. از خوشحالي در پوست نمي گنجيدم. بلافاصله به پرينستون رفتم و براي اولين بار با بزرگ ترين مرد فيزيك جهان، آلبرت اينشتين رو به رو شدم. از اين لحظه، او ديگر استاد من بود. خيلي لذت بخش و غرور انگيز بود. حالي را كه داشتم، نمي توانم وصف كنم. به هر حال، پس از يك سال نظريه ام را به استاد پيشنهاد كردم كه ((نظريه بي نهايت بودن ذرات)) بود. استاد پس از مطالعه اين نظريه گفت:((نظريه تو در آينده نه چندان دور، علم فيزيك را در جهان تحت تاثير قرار مي دهد، ولي در حال حاضر نظريه زيبايي نيست. بايد روي آن كار شود.)) سپس مرا به آزمايشگاهي در دانشگاه شيكاگو معرفي كرد. در قطاري كه به شيكاگو مي رفت، مدام در فكر اين جمله اينشتين بودم كه مي گفت::((در حال حاضر، نظريه زيبايي نيست.)) با خود مي انديشيدم كه اي زيبايي كه خداوند در آيات قرآن بيان مي فرمايد، حتماً در فيزيك هم وجود دارد و با فكر يافتن اين زيبايي ها سفر كردم.

در آزمايشگاه، اتاقي به من دادند . با اشتياق و اميد به آينده اي روشن كارم را شروع كردم. در شيكاگو، شبانه روز مطالعه و آزمايش كردم و نتايج كارم را نوشتم. حالا ديگر نظريه ام شكل گرفته بود و مبتني بر تحقيقات علمي بود. مجدداً به پرينستون برگشتم و وقتي كه درجواست كردم كه از اين نظريه در حضور هيئت داوران دفاع كنم، با همه اطميناني كه به كارم داشتم، دچار دلهره شدم كه چه كسي دفاع مرا داوري خواهد كرد؟ با كمال تعجب متوجه شدم كه اينشتين خودش پذيرفته است جلسه دفاعيه من را اداره كند. هر چند خيلي برايم هيجان انگيز بود، ولي اضطرابم زيادتر شد. سرانجام روز دفاع از نظريه ام فرا رسيد و من با تشويق فراوان، اما اميدوارانه وارد اتاقي شدم كه اعضاي داوران در آن نشسته بودند. وقتي وارد اتاق شدم، اينشتين هفتاد ساله در مقابل من كه يك جوان سي و چند ساله بودم، تمام قد ايستاد. خشكم زده بود. از خجالت قرمز شده بودم. به دنبال اينشتين، بقيه اعضا كه همگي انسان هاي بزرگي در علم فيزيك بودند مثل                  بورن، فرمي و شورودينگر پيش پايم بلند شدند. دست و پايم را گم كرده بودم. نمي دانستم چه كنم. اينشتين مرا پهلوي خودش نشاند. آنقدر هول كرده بودم كه حرف زدن هم يادم رفته بود. وقتي استاد، مرا مضطرب ديد، سعي كرد با حرف هاي دوستانه فضا را براي من قابل تحمل كند. از اوضاع آزمايشگاه و شيكاگو پرسيد و … كم كم حالم بهتر شد و به خودم مسلط شدم. حالا وقت آن رسيده بود كه به دستور استاد پاي تابلو بايستم و از نظريه ام دفاع كنم. استاد مودبانه پرسيد: ((آيا تصور مي كنيد اگر پاي تابلو برويد، برايتان راحت تر باشد؟)) از استاد اجازه خواستم و پاي تابلو رفتم. مدام فكر مي كردم كه درست نيست وقت دانشمندي مثل اينشتين را بيهوده تلف كنم. براي همين با عجله كارهاي انجام شده و نتايج تحقيقاتم را بيان كردم. اينشتين پرسيد: ((چرا عجله مي كنيد؟)) گفتم: ((شما انسان ارزشمندي هستيد و من نبايد وقت شما را بگيرم.)) با خونسردي جواب داد: ((خير! اشتباه مي كنيد. اينجا شما پروفسور حسابي هستيد و من شاگرد. فكر كنيد كه مشغول صحبت با شاگردان خود هستيد.))

زندگي استاد در ايران

سرانجام پس از سي و چند سال به خاك ايران قدم گذاشتم. به هر اداره اي مراجعه كردم، كاري به من ندادند. سرانجام با يك رابطه بالاي دارالفنون، دو تا اتاق به من دادند. با ابتدايي ترين وسايل شروع كردم تا دارالمعلمين عالي را راه بيندازم. مثلاً براي تهيه برق، هشتاد تا استكان خريدم، آن ها را روي زمين چيدم و يك پيل ولتا درست كردم كه حدود نود ولت برق داشت و شاگردانم براي اولين بار، با اين برق صداي راديويي را شنيدند كه خودمان براي اولين بار در كشور ساخته بوديم. رفته رفته با كمك همين دانشجويان، اولين ايستگاه هواشناسي را ساختيم.

دسته بندی: کالاهای دیجیتال » رشته ریاضی (آموزش_و_پژوهش)

تعداد مشاهده: 3912 مشاهده

فرمت فایل دانلودی:.Doc

فرمت فایل اصلی: doc

تعداد صفحات: 22

حجم فایل:87 کیلوبایت

 قیمت: 35,000 تومان
پس از پرداخت، لینک دانلود فایل برای شما نشان داده می شود.   پرداخت و دریافت فایل