حکومت های خودکامه و دیکتاتوری پیش از هر چیز چراغ های قلمرو عمومی را نابود می کنند و به تعبیر فروغ فرخ زاد «چراغ های رابطه را تاریک» می سازند تا شهروندان نتوانند هم دیگر را ببینند. در چنین تاریکی ای که آرنت از آن به «عصر ظلمت» تعبیر می کند دیگر نوری بر قلمرو عمومی تابیده نمی شود و چشم چشم را نمی بیند و انسان ها «تنها» می شوند و این گونه می شود که حکومت های خودکامه با همه ی هیمنه و حشمت و هیاهوی خود به مصاف شهروندی می روند که این طور تنها و تک افتاده است. این شهروند ِ تنها و تک افتاده در آماج این حمله، یا درهم شکسته می شود و یا این تنهایی مایه و پایه ای برای اِعمال اقتدار بر او می شود. این گونه می شود که از شهروند، آدمکی فرمان بر، توجیه گر و سر به راه خلق می شود که فاقد تشخیص خوب و بد است و به رغم معمولی و پیش پا افتاده بودنش، می تواند به مهیب ترین و تصورناپذیرترین جنایت ها دست بزند.
در دوران ظلمت باید ارزش هر چیزی را که به آزادی می رسد و با آزادی به دست می آید، به خودت نشان دهی؛ با به خاطر سپردن و تأمل کردن و سپس تکرارش در تخیل. این تنها راه زنده ماندن در دوران ظلم است. عصر ظلمت دوران بی رؤیا کردن آدم هاست.